سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جام جهان نما

یک توپ، یک زمین سبز به بلندای حدود یکصد و بیست متر، بیست و دو نفر به دنبال آن توپ،چهار نفر داور بازی، صدها هزار چشم بییننده در ورزشگاه و صدها میلیون و گاه بیش از دو میلیارد بیننده پای گیرنده‌های تلویزیون، هدف؟ ...

تلویزیون این‌روزها برنامه‌ای دارد به نام یک جهان یک جام، فکر کنم در جامهای قبلی هم بود. من مدتهاست دیگر فوتبالی نیستم. فقط عنوان برنامه را دیدم ولی اسم با مسمایی است. یک جهان، یک جام. در این یک ماه سیاست، اقتصاد، فرهنگ،خواب شب، روابط خانوادگی و فامیلی، امتحانات مدارس و دانشگاه‌ها و نظم کارمندها و هزار چیز مربوط و نامربوط دیگر به جام جهانی مربوط می‌شوند و تحت تأثیر قرار می‌گیرند. خوب یک جهان است و یک جام، مگر می‌شود بی خبر ماند یا ندید؟ ولی هدف؟ ...

به گمانم این جام آینه زندگی انسان مدرن است برای همین هم این قدر مهم است. همه چیز دارد؛ سیاست، اقتصاد، توریسم، هیجان، تخلیه روانی، میل به شهرت، تبلیغات، رسانه،قهرمان،ستاره و ... یعنی همه آن‌چه که در دنیای مدرن می‌توان دید و مهم انگاشت.

از یک منظر جهان مدرن بر اساس غفلت بنا شده است و «ذکر» بنیاد آن را بر باد می‌دهد. غفلت وقتی سیستماتیک (سامان مند) شد تبدیل می‌شود به آن‌چه که در اطرافمان می‌بینیم و با آن و در آن زندگی می‌کنیم، یعنی همین دنیای مدرن. جام جهانی فوتبال بزرگترین نماد این دنیای مبتنی بر غفلت است. در این یک ماه غفلت همه چیز را می‌گیرد. این جام، جهان نماست ولی جام جم نیست که غیب نما باشد. بلکه نمادی است از جهان اطراف ما. همین.

پ ن: درباره جام جهانی شاید باز هم نوشتم.


بهترین روز زندگی

یک روز تلفن زد مدرسه و گفت: « امروز زود بیا خانه کارت دارم». آمدم خانه. توی این چند وقتی که با هم زندگی می‏ کردیم چنین حالی ازش ندیده بودم. از خوشحالی داشت پرواز می‏کرد. گفت:‏«بیا برات هدیه خریدم. زود باش بازش کن...» انگشتر بود پرسیدم: «راستش را بگو چه خبر شده».
رفته بود خدمت امام(ره) و دستش را بوسیده بود، بهترین روز زندگی‏اش بود. می‏خواست آن شب را جشن بگیرد. گفت برویم بیرون غذا بخوریم. رفتیم اما پولش کم آمد فقط یک پرس کباب برای من خرید و گفت تو بخور من نگاه می‏کنم.

 

خاطره همسر یک شهید. امروز توی مجله آیه (ویژه نامه مذهبی همشهری جوان) خوندم. تحت تأثیر قرار گرفتم. نوشتم. قسمت آخرش برام جالب‏تره.


رهاورد یک سفر یک روزه

پنج شنبه نمایشگاه بودم. حاصل یک روز راه رفتن در مصلی عبارت شد از:

پاره‏های انسان شناسی/ دکتر ناصر فکوهی/ نشر نی.
هستی و مستی/ گفتگوی کریم فیضی با دکتر ابراهیمی دینانی درباره خیام/ روزنامه اطلاعات.
ذهن و زبان حافظ/ مقالات حافظ پژوهانه بهاء الدین خرمشاهی/  انتشارات ناهید.
به سوی سرنوشت/ یادداشت‏های سال 63 هاشمی رفسنجانی/ دفتر نشر معارف انقلاب.
لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط/ آنتونی آربلاستر ترجمه عباس مخبر/ نشر مرکز.
زیر آسمان‏های جهان/ گفتگوی رامین جهانبگلو با داریوش شایگان/ نشر فرزان روز.
جامعه شناسی دین/ علیرضا شجاعی زند/ نشر نی.
علم چیست؟/آلن ف چالمرز ترجمه محمد مشایخی/ شرکت سهامی انتشار.
معاد یا بازگشت به سوی خدا/ استاد محمد شجاعی/ شرکت سهامی انتشار.
و کلی کتاب کودک به اضافه یک دیوان حافظ کوچک برای آن‏که گاهی همراهم باشد.

کتاب‏ها را تورقی کردم. در مقدمه هستی و مستی دکتر کریم فیضی مطالب بسیار جالبی درباره گفتگو نوشته یعنی اصل گفتگو کردن نه گفتگویی که در کتاب آمده. خواندنی است. دکتر دینانی هم که گفتن ندارد هر کس که ایشان را بشناسد می‏داند که چقدر می‏توان از کلماتش چیز یاد گرفت. گفتگوی دیگر این دو نفر سرشت و سرنوشت است که سال گذشته از نمایشگاه گرفتم.

خرمشاهی هم در ذهن و زبان حافظ تا می‏توانسته درباره حافظ مطالب جورواجور نوشته.از کژتابی در شعر حافظ تا رابطه قرآن و شعر حافظ و از طنز حافظ تا اختلاف قرائات در حافظ و ... . یک مقاله‏اش را که درباره فال حافظ بود خواندم. جالبترین نکته‏اش فالی بود که خودش زده بود و چقدر به جا جناب خواجه جوابش را داده بود. نمی‏گویم تا خودتان بروید و بخوانید.

شایگان هم برای اهل کتاب نیاز به معرفی ندارد. گفتگوهای جهانبگلو با اندیشمندان مجموعه‏‏ای است بسیار مفید. قبلا گفتگو با دکتر حسین نصر را خوانده بودم با عنوان در جستجوی امر قدسی. تلاش مصاحبه کننده آن است که در طی این گفتگوها گزارش نسبتا کاملی از اندیشه‏های طرف گفتگو بدهد. هر فصل یک موضوع یا بهتر بگویم یک حوزه فکری. خواندن این کتاب می‏تواند شما را با عالم شایگان که عالمی است پر از فرهنگ و فلسفه و ادیان مختلف آشنا کند.

استاد محمد شجاعی شاید کمتر شناخته شده باشد. کتاب معروفش مجموعه سه جلدی مقالات است که درباره تزکیه و سیر و سلوک نوشته و انتشارات سروش منتشر کرده است. مردی است روحانی، عالم و اخلاقی و به قول دوستان صاحب سبک. تقریبا به همه مباحث معاد در کتابش اشاره کرده . هر چند کتاب خیلی آدرس ندارد ولی قابل استفاده است.

دکتر شجاعی زند هم همتش بیشتر عرفی شدن و سکولاریزاسیون است که بخشی از جامعه شناسی دین را تشکیل می‏دهد. این کتاب بناست سرآغازی باشد بر یک مجموعه کامل درباره جامعه شناسی دین. عنوان جلد اول این است درباره موضوع.

از دکتر ناصر فکوهی هم قبلا انسان شناسی شهری و نیز تاریخ اندیشه و نظریه‏های انسان شناسی  و البته درآمدی بر انسان شناسی را خریده بودم.


هنر قرائتی بودن!

آقای قرائتی را همه می‏شناسند. معلم درسهایی از قرآن پنج شنبه شبهای تلویزیون. امروز عصر در مرکز ملی پاسخ‏گویی به سؤالات دینی میزبانش بودیم. قبلا هم دیده بودمش. امروز صحبت کرد حدود 40 دقیقه و نکاتی درباره سؤال و سؤال کردن در قرآن و ... .

در بین سخنانش که خیلی هم خندیدیدم داشتم فکر می‏کردم که این آدم چه دارد؟
با آن‏که از خودش تعریف کرد ولی جوری تعریف کرد که مذمتش بیشتر بود. ساده حرف زد و بی‏ریا. مهم‏ آن بود که بعد از نماز انتقاد بسیار تندی از طلبه‏ها کرد.انتقادی از جنس امر به معروف و نهی از منکر. خیلی خوشم آمد از صراحت لهجه و بی‏تعارف حرف زدنش. و بعد هم کلی فیلم‏بردار جلسه را به باد اعتراض گرفت که حیف نیست تو نماز جماعت را رها کردی و فیلم گرفتی؟ فکر نکردی که چه چیزی از دست دادی؟ اگر هم برای یادگاری بود که همان چند دقیقه اول کافی بود. می‏گفت اگر دو هزار تا عکس قرائتی را به بقالی بدهی یک کیلو اسفناج نمی‏دهد! تقریبا همه جمع تحسینش کردند. بعد از همه این حرفها هم دو سه بار پرسید که آیا حرفهای من برای شما مفید بود یا نه؟ و خیلی جدی هم پیگیر بود. از تعریف‏هایی هم که کردند خوشش نیامد.

 بماند! ولی به نظرم من جواب سؤالم را پیدا کردم. قرائتی خودش بود. همین. او هیچ فیلمی بازی نمی‏کند. همان طور که سخنرانی می‏کند، همان طور هم حرف‏های عادی می‏زند. به همه انتقاد می‏کند و دوست دارد که از او انتقاد کنند. راحت شوخی می‏کند. با همه، عالم و عامی، رئیس و مرئوس،‏ آخوند و به قول خودش کت شلواری.
همیشه از نظر من این یک ارزش بوده است که یک انسان خودش باشد. همین!


بالاخره چند تا فاطمیه؟

فاطمیه نزدیک است. درباره روز شهادت حضرت زهرا(س) چند قول در کتب تاریخی نقل شده است. چهل روز بعد از رحلت پیامبر(ص) که در بین شیعیان عراق این قول هم طرفدار دارد و عزاداری می‏کنند، هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیامبر(ص) که همین فاطمیه اول است یعنی 13 جمادی الاولی و 95 روز بعد از رحلت پدرشان که می‏شود فاطمیه دوم یا همان سوم جمادی الثانی.

در ایران دو فاطمیه را عزاداری می‏کنند که چند سالی است به دلیل تعطیلی فاطمیه دوم و نیز قوت نقل آن، عزاداری در این روز بیشتر و باشکوه‏تر است. امروز در یکی از مراکز پژوهشی قم با برخی از دوستان این بحث بود که چرا چند فاطمیه؟ بهتر نیست یکی باشد و همان یکی را ملت عزاداری کنند؟

استادی دارم که معتقد است باید حتماً برنامه عزا متعدد باشد تا این نکته که قبر و شهادت آن حضرت نامعلوم است برجسته‏تر شود. چرا که این نکات در واقع از مهم‏ترین نشانه‏های ظلم به خاندان اهل بیت(ع) و بهترین علامت برای حقجویان است و هدف از حفظ این نشانه‏ها ایجاد سوال در اذهانی است که در پی شناخت حقیقت‏اند. بالاخره پیامبر اعظم الهی یک دختر داشته که همه مردم هم احترامش می‏کرده‏اند پس چرا روز شهادت و محل دفن ایشان مشخص نیست؟

بعضی دوستانم امروز می‏گفتند افزایش روزهای عزا منجر به کاهش شادی در جامعه و افسردگی و نیز دلزدگی جوانان از دین می‏شود و اصلا چه خبر است که این همه عزاداری می‏کنیم. این دین و این رسانه‏ها و روحانیت و مداحان همه عامل ازدیاد غم و غصه هستند. تلویزیون حتی در روز عزا برنامه کودک را به هم می‏ریزد و بچه‏ها هم از این وضعیت اثر سوء می‏پذیرند.

یکی می‏گفت اصلا عده‏ای از آخوندها و مداحان که نانشان در این عزاداری‏هاست به این وضعیت دامن می‏زنند تا ماهی خودشان را از این آب بگیرند و هر روز مناسبتی برای عزاداری و روضه می‏سازند. دهه محسنیه و کاظمیه و ...

برخی قضیه را سیاسی می‏کردند و ....

من بیشتر به ریشه‏های اجتماعی و فرهنگی این ماجرا یعنی افزایش هیئت‏های عزاداری و مداحان و ... می‏اندیشم. ولی به هر حال به دلیل نقشی که فاطمیه در هویت شیعی دارد با ترویج آن چندان مخالفتی ندارم.

دوست داشتید نظر بدید.

به هر حال شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها بر همه محبان اهل بیت(ع) تسلیت باد.


تجربه مدرنیته

پاییز 83، ماه رمضان، آخرین روستای استان اصفهان در مرز استان چهار محال و بختیاری، اتاق بسیج، یک طلبه که برای تبلیغ آمده و تنهایی‏‏های رمضانش را اینجاست، و چند جلد کتاب که به عنوان کتابخانه بسیج ثبت شده. نمی‏دانم این کتابها اینجا به درد چه کسی می‏خورند. یکی عبارت است از تجربه مدرنیته نوشته مارشال برمن به ترجمه مراد فرهاد پور. چند سال بود دنبالش بودم ولی هر بار قیمتش بیش از آنی بود که من برایش در نظر گرفته بودم. به هر حال خواندمش. عبارت روی جلد این است: هر آن‏چه سخت و استوار است دود می‏شود و به هوا می‏رود.

سال‏های کودکی هر سال تابستان‏ روزها و شب‏های زیادی را در روستا می‏گذراندیم. آن‏جا زندگی با شهر فرق داشت. امسال هم رفتم برای یک روز و شب. مثل پارسال و ... .

 دولت وام داده و خانه‏ها تغییر کرده‏اند. آشپزخانه‏ها اپن. گاز آمده. کوچه‏ها آسفالت. آنتن‏ها و دیش‏ها رو به آسمان. دیگر کمتر حیوانات در کوچه‏ها دیده می‏شوند. از چشمه میان روستا و مرغابی‏ها و غازها و سر و صدای‏شان و  تبریزی‏ها و سپیدارهای بلند سالهاست که اثری نیست، هم‏چنان که از کوزه‏های سر چشمه و شستشوی ظرف و لباس روی سنگ‏های سیاه کنار آن. و من هر سال که از روی قبر قیرگون این چشمه می‏گذرم برای همراهانم می‏گویم که اینجا یک زمانی چطور بوده  آن‏ها هم میگویند: گفته بودی. راستی حاج ناصر هم مجوز پمپ بنزین گرفته و به زودی کنار دبیرستان سر جاده راهش می‏اندازد. خانه علی آقا خارج از محدوده افتاده و وام نمی‏دهند. پسر بزرگ همسایه (مشهدی رمضان) همیشه ماشینش را طوری پارک می‏کند که راه مردم بسته می‏شود ولی بچه‏های حاج میرزا (سر کوچه) خداییش خیلی خوب رفتار می‏کنند و ماشینشان مزاحم کسی نیست. ...  این‏ها بخشی از  حرفهایی است که در کمتر از 20 ساعت در روستا؟ می‏شنوم.

هنوز از دوران کودکی من خیلی نگذشته ولی این روستا با آن‏چه من دیدم تقریبا هیچ شباهتی ندارد. نمی دانم اسم این وضعیت چیست ولی به نظرم من هم مثل مارشال برمن، دارم مدرنیته را تجربه می‏کنم. خوب که نگاه می‏کنم شهرهای ما هم همین طور تغییر کرده‏اند شاید ما چون داخل شهر بوده‏ایم خیلی متوجه نشده‏ایم. اینها مهم نیست مهم آن است که شاید هر آن‏چه سخت و استوار است دود شود و به هوا برود.

پ ن: از بعضی خانه‏های تغییر نکرده عکس گرفته‏ام شاید به زودی همین‏جا به تماشا بگذارمشان.