سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوروز با سعدی

بهار در ادبیات فارسی جای خودش را دارد. من هم متخصص ادبیات نیستم. و نمی خواهم رساله‌ای در باب جایگاه نوروز در آثار سعدی بنویسم که مقبول طبع مردم صاحب نظر شود. فقط چند بیت خیلی زیبا هست که دلم می‌خواهد به خاطر بهار و نوروز اینجا بنویسم.

بیت اول متضمن یک متلک سنگین به ساکنان و ساکتانی مثل من است. اصلا هر کسی که در بهار حرکت نکند داخل آدمیزاد نیست.

آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است

بعدی یک غزل تام و تمام است با تصاویری زیبا از بهار

صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین
عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد
کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین
آستین بر دست پوشید از بهار برگ شاخ
میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین
باد گل‌ها را پریشان می‌کند هر صبحدم
زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین
نوبهار از غنچه بیرون شد به یک نو پیرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین
این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن
یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین
بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند
گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین
گر سرش داری چو سعدی سر بنه مردانه وار
با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین

بعدی هم قصیده بلندی است که اگر کمی اهل شعر باشید آن را  شنیده‌اید

علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست
طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند
شکر آن را که زمین از تب سرما برخاست
این چه بوییست که از ساحت خلخ بدمید؟
وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست؟
چه هواییست که خلدش به تحسر بنشست؟
چه زمینیست که چرخش به تولا برخاست
طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت
بس که از طرف چمن لؤلؤ لالا برخاست
................

بقیه اش رو خودتون برید بخونید

بعدی هم قصیده خیلی معروف و خواندنی با تصویرسازی‌های بدیع از طبیعت 

 بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار 
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

تو این قصیده یه بیت داره که مثل بیت اول این پست حرکت زاست

میگه
آدمیزاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

......

به هر حال نوروز سال 1391 شمسی مبارک
سال خوبی داشته باشید.


آدم اینجا تنهاست!

امشب داشتم برنامه معرفت می‌دیدم. شبکه چهار با حضور دکتر دینانی

می‌گفت:(البته با ادبیات من)

انسان تنها موجودی است که تنهاست. و تنهایی خود را درک می‌کند و می‌تواند در جمع تنها باشد. اوج تنهایی انسان در تصمیم‌گیری‌های او به خوبی خود را نشان می‌دهد. زیرا هیچ کس نمی‌تواند با کس دیگری تصمیم بگیرد. تصمیم‌گیری کاری است فردی حتی اگر با افراد فراوانی مشورت کرده باشی باز هم این تویی که باید تصمیم بگیری. تنهای تنها. و اصولا انسان تنها موجودی است که تصمیم ‌می‌گیرد. و انسان اگر تنهایی خود را خوب درک کند به نقطه آغازین توکل می‌رسد. فاذا عزمت فتوکل علی الله.

یاد چمران افتادم

...امروز تنهایی علی مرا جذب کرده است ،صدای ناله او را در دل شب میان نخلستان های فرات می شنوم ، مردی عظیم که محبوب خداست از همه جا و همه کس گریخته و یکه و تنها با خدای خویش راز و نیاز می کند ، اشک می ریزد تا در دریای غم و درد کمی آرامش بیابد ، صیحه می زند تا از فشار سینه پر نور خود بکاهد.

ای خدای بزرگ ،

تو را شکر می کنم که علی را آفریدی تا در عشق و درد و تنهایی مظهری خدایی باشد و دردمندان دلسوخته در عالم به او بیاندیشند و از تصور چنین محبوبی خدایی آرامش بیابند .

در آتش عشق ، در طوفان درد ، در کویر تنهایی ، فقط علی است که میتواند دست بر قلب ما بگذارد و با ما همدردی کند . عشق ما را بفهمد ، درد ما را لمس کند و تنهایی ما را بفهمد.

و یاد سهراب:

آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی
سایه نارونی تا ابدیت جاری است
......
به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من!


یک انتخاب، چند سوال

چندین سال است که این سوال من است: باید به اصلح رای داد یا مصلحت؟

 در سال 76 و بحث‌های خاتمی و ناطق عده زیادی که رای‌شان به ریشهری بود در نهایت برای آن که دیگری رای نیاورد یا به خاتمی رای دادند یا ناطق نوری. مقداری از این تصمیم‌ها تحت تأثیر فضای دو قطبی بود و قابلیت ارزشگذاری عقلانی ندارد. ولی می‌توان این سوال را مطرح کرد که اصلح بهتر است یا صالح مقبول و یا حتی رای به بد از بین بد و بدتر؟

سال 84 و چند روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری یکی از دوستان در خیابان مرا دید و گفت به نظرت چه می‌شود؟ و باید به چه کسی رای بدهیم. گفتم بدنه اصولگرایان منتظرند ببینند چه کسی پیش می‌افتد و به هم‌او رای خواهند داد و بیشتر هم این نزاع بین لاریجانی و احمدی‌نژاد است. چرا که معیار اصلی اصول‌گرایان در سال 84 بیرون کردن رقیب از صحنه بود نه انتخاب بهترین فرد.و این یعنی همان چالش سال 76.
در سال 88 نیز همین چالش و همین نحوه انتخاب برای عده‌ای مطرح بود و بالاخره مخالفت با موسوی و هاشمی و توجه به عدم امکان پیروزی رضایی، رای‌هایشان را به نفع احمدی‌نژاد مصادره کرد.

ظاهرا فتوای امام این بود که باید به اصلح رای داد. ولی روشن است که همیشه فرد اصلح رای نمی‌آورد. حال چه باید کرد؟ گروه‌های سیاسی خیلی زود گرفتار این معضل فکری شدند و از همین‌جا بود که در گرفتاری بین انتخاب اصلح و رای نیاوردن، به صالح مقبول روی آوردند تا از عرصه سیاست بیرون رانده نشوند.

همین مشکل را رای‌دهندگان هم دارند. اگر کسی بداند که فلان کاندیدا از همه بهتر است ولی قطعا یا به احتمال قوی رای نمی‌آورد باید به وظیفه شرعی خود عمل کند یا به کسی رای بدهد که رای می‌آورد؟ به بیان دیگر وظیفه شرعی او چیست؟ آیا باید به کسی رای بدهد که نقاط قوت کمتر ولی امکان رای آوردن بیشتری دارد یا باید با نگاهی بنیادگرایانه بگوید ما مأمور به تکلیفیم نه نتیجه؟

پاسخ ابتدایی که می‌توان به این پرسش داد این است که گاه بر اساس مصلحت لازم است که از برخی اصول عدول کنیم تا اصول مهمتر را از دست ندهیم. همان که در پست ما همه اصول‌گراییم نوشته بودم. در واقع وقتی قرار باشد کفار بر ما مسلط شوند یا کلیت نظام به خطر بیفتد، براساس موازین شرعی و قاعده ترجیح اهم بر مهم نیز حفظ اصول مهم‌تر و حفظ اسلام و نظام اسلامی مقدم است و باید به کسی که صلاحیت کمتری دارد رای داد.

اما این مساله با حضور نهادی به نام شورای نگهبان رنگ دیگری به خود می‌گیرد. به این صورت که بر اساس قانون جمهوری اسلامی کسی که دارای تایید شورای نگهبان است حداقل صلاحیت‌ها را دارد. ولی نزاع‌های دو دهه اخیر عرصه سیاسی ایران نشان داده که عده‌ای به ویژه اصول‌گرایان چندان به این نکته باور ندارند. و معتقدن گاه شورای نگهبان کسی را تایید می‌کند که در راستای اهداف استکبار جهانی و براندازی نظام قرار دارد. روشن است که مثلا اگر در سال 76 فقط خاتمی کاندیدا بود یا در سال 88 اگر به فرض فقط موسوی کاندیدا بود بخش گسترده‌ای از این طیف رای منفی به او می‌دادند. زیرا از نظر این گروه اصلا خاتمی و میرحسین صلاحیت ریاست جمهوری ندارند. چنان که در حال حاضر نیز نسبت به بسیاری از اصلاح‌طلبان همین نگاه را دارند. سوال این است که آیا با وجود شورای نگهبان هم می‌‌توان بر اساس قاعده فوق عمل کرد؟ آیا این کار به این معنای انکار تصمیمات شورای نگهبان نیست؟

در همین دوره از انتخابات هم عملکرد جبهه متحد اصول‌گرایان نشان داد که انتخاب اصلح چندان فاکتور معتبری نیست. زیرا بزرگان این جناح برای حفظ ارزش مهمتری (به نظر خودشان) که آن را وحدت نامیدند. دست از انتخاب اصلح برداشتند و به نوعی برای راضی کردن همه اصولگرایان (بخوانید وحدت) برخی از افراد را درون لیست قرار دادند که قطعا نسبت به افراد بیرون مانده صلاحیت کمتری دارند.

نکته دیگر در انتخاب اصلح رای دادن بر اساس لیست است. آیا لیست‌ها حجیت شرعی دارند؟ آیا شرعا می‌توانیم برای تقویت یک جناح که آن را حق می‌پنداریم به کلیت یک لیست رای بدهیم و به افراد اصلح دیگر رای ندهیم؟ هر چند در جناح مقابل باشند. آیا شرعا کسی که خود را اصول‌گرا می‌داند باید همیشه به لیست اصول‌گرایان رای بدهند هر چند در بین اصلاح‌طلبان یا مستقلین فردی یافت شود که دارای ویژگی‌های برتری است؟ یادم هست که چند سال پیش آیت الله مصباح این کار را نفی کرده بودند. هر چند دوستان ایشان الان خود لیستی جدا ساز کرده‌اند و ساز جدایی از جبهه متحد کوک می‌کنند.

خلاصه سوال من این است که آیا باید بر اساس ویژ‌‌گی‌های فردی یک کاندیدا رای داد یا بر اساس تعلق جناحی؟ معیار اصلح بودن فرد است یا مصلحت بودن انتخاب او؟ آیا ما شرعا حق داریم تحلیل خود از اوضاع سیاسی را معیار رای قرار بدهیم و بگوییم چون در موقعیت خاص کنونی هستیم و این موقعیت چنین و چنان است پس فعلا به طور موقت از رای به اصلح دست بر می‌داریم. به خصوص وقتی نهادی مثل شورای نگهبان هست؟

پ ن: روشن است که نوشتن در فضای سیاسی و انتخاباتی ممکن است معنای سیاسی داشته باشد. ولی هدف این نوشتار سیاسی و دعوت به رای دادن یا ندادن به شخص خاصی نیست. این فضای را برای طرح سوال خودم مناسب‌تر دیدم. همین

لینک مطلب در بازتاب امروز


تاریخ نخوانید!

محمد رشید رضا از دانشمندان و متفکران اهل سنت و به نوعی معاصر ماست. کتابی دارد به نام «الخلافة او الامامة العظمی». این کتاب غیر از مطلب علمی حاشیه‌های جالبی هم در متن خود دارد.

یکی از این مطالب حاشیه‌ای شعری است که از استادش شیخ حسین الجسر نقل می‌‌کند با این مضمون که؛
اگر کسی پایه عقیدتی محکمی نداشته باشد و تاریخ بخواند حتما شیعه خواهد شد و اگر شیعه نشود، کلا از مسیر هدایت مستقیم خارج می‌شود.

من الان به بحث شیعه و سنی کاری ندارم. و فعلا سر و کارم با اصل خواندن تاریخ است. به نظرم ریشه این شعر از اینجا است که معمولا در ذهن هر کسی تصوراتی درباره گذشته خود و کشور و از همه مهم‌تر عقایدش نقش بسته است که همه اینها نتیجه تربیت و محیط اوست. و این ذهنیت حتی اگر درست یعنی مطابق با واقع باشد در واقع برآیند مجموعه گزاره‌هایی است که یک فرد می‌توانست بداند و خود از طریق تحلیل و جمع‌بندی آن‌ها به باور فعلی خودش برسد. ولی پدر و مادر و مدرسه و رسانه‌ها و ... به  جای او این کار را کرده‌اند. 

حال وقتی کسی تاریخ می‌خواند به مطالبی برمی‌خورد که با تصورات ذهنی او سازگاری ندارد. و از همین جا شبهه شروع می‌شود. و ذهن‌های جوان و فعال پرسشگری را آغاز می‌کنند.

در این بین اگر کسی مثل اغلب روحانیون ما روحیه محافظه‌کاری داشته باشد، طببعتا توصیه خواهد کرد که تاریخ نخوانید تا عقایدتان سست نشود. یعنی همان شعر بالا.

یکی از مشغولیت‌های من خواندن خاطرات و به ویژه تاریخ شفاهی است. و روشن است که من هم گرفتار همین وضعیت شده‌ام. البته نه در بحث عقاید شیعه و سنی و دینی. بلکه در مباحث سیاسی و تاریخی.
تصویر خام و حلاجی نشده‌ای که از شاه و پدرش و کلا از سیستم حکومتی و نیز عوامل حکومت سابق و البته مسولان نظام جمهوری اسلامی داشتم در طی مطالعات دیگرگون شد.
خواندن کتاب‌هایی مثل مقاومت شکننده یا مجموعه یادداشت‌های اسدالله علم یا دست‌نوشته‌های هاشمی رفسنجانی و یا مجموعه مصاحبه‌هایی که از انقلابیون منتشر شده تصویر ما از حوادث و افراد را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

بخشی از خاطرات احمد احمد را برای یکی از دوستان تعریف می‌کردم، با تعجب فراوان می‌گفت: چرا اینا رو به مردم نمی‌گن؟ دو سه روز پیش هم جملاتی از رهبر انقلاب درباره هاشمی رفسنجانی را برای یکی نقل کردم گفت: واقعا اینا هست؟ کجاست؟

پ ن: مدتی پیش نامه 31 نهج البلاغه را درس می‌دادم. راستی ما باید به توصیه امیرالمومنین(ع) عمل کنیم که می‌فرمود تاریخ بخوانید یا به توصیه دوستان محافظه‌کار من؟


ما همه اصول!!! گرائیم.

من گمان می‌کنم که اصول‌گرایی در ذات انسان است. و هیچ انسانی نیست که اصول‌گرا نباشد.

منظور از اصول‌‌گرایی چیست؟

گاه پیش می‌آید که انسان بین دو انتخاب قرار می‌گیرد که باید یکی را فدای دیگری کند و نمی‌تواند به هر دو برسد. و از آن‌جا که دنیا و جامعه همیشه و بلکه اکثر اوقات به کام ما نیست، این گاه‌ها فراوان و بلکه همه روزه پیش می‌آیند. بسیاری از ما پولمان را فدای سلامتی می‌کنیم. سلامتی را فدای آبرو و ... . و روشن است که اگر بتوان پول و سلامتی را با هم داشت ما هر دو را نگاه می‌داشتیم ولی همیشه اینطور نیست و گاه پیش می‌آید (که مباد چنین روزی برای شما) فردی حتی خانه‌اش را برای درمان خود یا فرزند یا همسرش می‌فروشد. و این یعنی سلامتی اصل است و پول فرع.از این دست مثال‌ها فراوان می‌توان یافت. البته می‌توان افرادی را هم یافت که همه چیزشان را فدای پول می‌‌ کنند. این افراد هم البته اصول‌گرا هستند ولی اصلشان پول است نه سلامتی.

در عرصه سیاست نیز تقریبا همه سیاست‌مداران همین‌طورند. یعنی سیاست نیز عرصه‌ای است که کنش‌گران باید در هر موقعیت دست به انتخاب بزنند و هر سیاست‌مداری همان را بر می‌گزیند که مهم‌تر می‌داند. اوپورتونیست‌ترین سیاست‌مداران نیز مشمول همین قاعده‌اند. یعنی ماندن در قدرت برایشان اصل است و همه چیز را فدای ماندن در قدرت می‌کنند. حتی جانشان را. قذافی را که فراموش نکرده‌اید؟ روزگاری همین قذافی در پرونده لاکربی با آمریکائی‌ها کنار آمد تا در قدرت بماند و روزگاری هم با ناتو و مردم خود جنگید تا در قدرت بماند.

برای همین است که می‌گویم نمی‌توان مدعی شد فلانی اصول‌گرا نیست و باید از دایره اصول‌گرایان اخراج شود. یعنی هم مطهری اصول‌گراست و هم مشائی و  البته احمدی‌نژاد. و هم سید مصطفی تاجزاده و بهزاد نبوی و هم زید‌آبادی و بازرگان و سحابی. و هم مسعود رجوی اختلاف این افراد در اصول‌گرایی نیست، در «اصل» است یعنی در این که به چه چیزی باید گرایش داشت.

خاطرات عزت شاهی را که می‌خواندم یکی از نکات واضح آن این بود که بچه‌های سازمان مجاهدین خلق آن‌روزها و سال‌ها به یک اصل اعتقاد داشتند و آن را بر همه چیز مقدم می‌دانستند. اصلی به نام مبارزه. و این اصل به مرور آن‌ها را تبدیل کرد به منافقین روزها و سالهای بعد.

 بیش از دو سال در زندان ماندن و از عقاید دست برنداشتن آیا اصول‌گرایی نیست ؟(تاجزاده). این هم حرف شنیدن و عقب نشینی نکردن و باز هم حرف خود را زدن و دیگران را متهم کردن اصول‌گرایی نیست؟(احمدی نژاد). در حصر ماندن و دست از ادعا برنداشتن آیا چیزی به جز اصول‌گرایی است( میرحسین و کروبی). به این سوالات و به این افراد می‌توان فراوان افزود. محسن رضایی از مدعای خود در انتخابات دست برداشت. به خاطر امور دیگری که آنها را اصل می‌دانست. و این روزها عماد افروغ با ترسیم اصول خود نشان داد که او هم یک اصول‌گراست. هم مجلس را رها کرد و هم خود را برای تحمل فشارها آماده کرد ولی اصولی را که بدان معتقد بود تعطیل نکرد.

اصول‌گرایان سیاسی (سابقا می‌گفتیم جناح راست یا محافظه‌کار) در واقع می‌گویند کسی که به انتخابات معترض است وقتی رهبری اتمام حجت کرد دیگر نباید پیگیر باشند. یعنی اصل با ولایت فقیه است. ولی ممکن است طرف مقابل بگوید اصل رای مردم است. یه هر توجیه دیگری. ولی به هر حال هر دو اصلی دارند و بر همان اساس بین دو انتخاب یکی را ترجیح می‌دهند.

می‌توان نتیجه گرفت که نام‌گذاری‌ها در فضای سیاسی ما درست نیست و گویایی ندارد. بهتر است سیاسیون از نام‌های بهتری استفاده کنند.

من بنای تحلیل سیاسی ندارم و مثال‌های سیاسی را چون گویاتر هستند برای انتقال حرف خودم انتخاب می‌کنم.
همه ما اصول‌گراییم فقط باید بدانیم اولاً به کدام اصل می‌گراییم و ثانیا این که آیا این اصل‌ها واقعا اصلند؟شاید فرع باشند. نگاهی به رفتار اصول‌گرایانی که نام بردم نشان می‌دهند که ما رفتارهای‌مان تابع اصول‌مان است و اگر در انتخاب اصول خطا کنیم شاید کار را به جاهای خطرناک بکشانیم. هم برای خودمان هم برای دیگران.

پ ن:‌دلم می‌خواست درباره افروغ و سخنانش بیشتر و بهتر بنویسم.که دیگر احساس کردم دیر شده.شاید وقتی دیگر. 

لینک مطلب در سایت بازتاب امروز


عکس (شاید بی‏‏نظیر)

دست بوسی یک روحانی

این عکس مربوط به جلسه اعطای جایزه دکتر فتح الله مجتبایی است. عکس را از خبرگزاری مهر گرفته ام. عجیبی این عکس هم دست بوسی حجه الاسلام دعایی است که دست دکتر مجتبایی را می بوسد. مگر بناست همیشه دیگران دست روحانی را ببوسند؟
من به پاس تواضع این سید روحانی و مقام علمی دکتر مجتبایی و البته بنیان گذاری این جایزه به سهم خودم نتوانستم از این عکس بگذرم. باقی عکس ها را
اینجا ببینید.

پ ن: اصلا این که دست کسی را ببوسی خوب هست یا نه؟ و این کار منع شرعی دارد یا ندارد؟ این حرفها بماند برای شاید وقتی دیگر.